-
برای مردن
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 15:00
تا روح بشر به چمگ زر ، زندانیست شاگردی مرگ پیشه ای انسانی است جان از ته دل ، طالب مرگ است ... دریغ درهیچ کجا برای مردن جا نیست ؟
-
آرامگاه عشق
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:59
شب سیاه ، همانسان که مرگ هست قلب امید در بدرومات من شکست سر گشته و برهنه و بی خانمان ، چو باد آن شب ،رمید قلب من ، از سینه و فتاد زار و علیل و کور بر روی قطعه سنگ سپیدی که آن طرف در بیکران دور افتاده بود ،سکت و خاموش ، روی کور گوری کج و عبوس و تک افتاده و نزار در سایه ی سکوت رزی ، پیر و سوگوار بی تاب و ناتوان و...
-
نام شب
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:58
من اشک سکوت مرده در فریادم داد ی سر و پاشکسته ، در بی دادم اینها همه هیچ ... ای خدای شب عشق نام شب عشق را که برد از یادم ؟
-
گفتگو
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:57
گفتم :ای پیر جهان دیده بگو از چه تا گشته ، بدینسان کمرت / مادرت زاد ، به این صورت زشت ؟ یا که ارثی است تو را از پدرت ؟ ناله سر داد : که فرزند مپرس سرگذشت من افسانه ست آسمان داند و دستم ،که چه سان کمرم تا شد و تا خورده شکست هر چه بد دیدم از این نظم خراب همه از دیده ی قسم دیدم فقر و بدبختی خود ، در همه حال با ترازوی...
-
افسانه ی من
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:57
گغتم که بیا کنون که من مستم ، مست ای دختر شوریده دل مست پرست گفتا که تو باده خوردی و مست شدی من مست باده می خواهم ، پست یک شاخه ی خشک ، زار و غمنک ، شکست آهسته فروفتاد و بر خک نشست آن شاخه ی خشک ، عشق من بود که مرد وان خک ، دلم ... که طرفی از عشق نیست جز مسخره نیست ، عشق تا بوده و هست با مسخرگی ، جهانی انداخته دست...
-
هست و نیست
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:55
از باده ی نیست سر خوشم ، سرخوش و مست بیزارم و دلشکسته ،ازهر چه که هست من هست به نیست دادم ، افسوس که نیست در حسرت هست پشت من پک شکست
-
سکوت
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:54
گفتم که سکوت ... ! از چه رو لالی و کور ؟ فریاد بکش ،که زندگی رفت به گور گفتا که خموش ! تا که زندانی زور بهتر شنود ، ندای تاریخ ز دور بستم ز سخن لب ، و فرا دادم گوش دیدم که ز بیکران ،دردی خاموش فریاد زمان ،رمیده در قلب سروش کای ژنده بتن ، مردن کاشانه به دوش بس بود هر آنچه زور بی مسلک پست در دامن این تیره شب مرده...
-
سرشک بخت
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:54
دردا که سرشک بخت شوریده ی من چون حسرت عشق ، مرده بر دیده ی من اشکم همه من ! اشک تو چون پک کنم ؟ ای بخت ز قعر قبر دزدیده ی من
-
شراب آب
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:52
گفتم : که چیسن فرق میان شراب و آب کاین یک کند خنک دل و آن یک کند کباب گفتا : که آب خنده ی عشق است درسرشک لیکن شراب نقش سرشک است در سراب
-
آثار شب زفاف
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:51
من زاده ی شهوت شبی چرکینم در مذهب عشق ، کافری بی دینم آثار شب زفاف کامی است پلید خونی که فسرده در دل خونینم
-
شیشه و سنگ
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:51
او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ وقتی که فشردمش به آغوش تنگ لرزید دلش ، شکست و نالید که : آخ ای شیشه چه می کنی تو در بستر سنگ ؟
-
پریشانی
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:49
از بس کف دست بر جبین کوبیدم تا بگذر ازس رم ، پریشانی من نقش کف دست ! محو شد ، ریخت به هم شد چین و شکن ، به روی پیشانی من
-
شکوه ی ناتمام
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:48
ای آسمان ! باور مکن ، کاین پیکره محزون منم من نیستم ! من نیستم رفت عمر من ، از دست من این عمر مست و پست من یک عمر با بخت بدش بگریستم ، بگریستم لیک عمر پای اندرگلم باری نپسرید از دلم من چیستم ؟ من کیستم
-
اشک عجز : قاتل عشق
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:47
آمد ، به طعنه کرد سلامی و گفت : مرد گفتم : که ؟ گفت : آنکه دلت را به من سپرد وانگه گشود سینه و دیدم که اشک عجز تابوت عشق من ، به کف نور ، می سپرد
-
ناز
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:40
گفتم که ای غزال ! چرا ناز می کنی ؟ هر دم نوای مختلفی ساز می کنی ؟ گفتا : به درب خانه ات از کس نکوفت مشت رودی سکوت محض تو در باز می کنی ؟
-
بر سنگ مزار
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:39
الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟ چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟ از این خوابیدن در زیر سنگ و خک و خون خوردن نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم چه شبها تا سحر...
-
توفان زندگی
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:37
هشت سال پیش از این بود که از اعماق تیرگی از تیرگی اعماق و نظامی که می رفت تا بخوابد خاموش ، و بمیرد آرام ناله ها برخاست از اعماق تیرگی آنجا که خون انسانها ، پشتوانه ی طلاست وز جمجمه ی سر آنها مناره ها برپاست ناله ها برخاست مطلب ساده بود سرمایه ،خون می خواست مپرسید چرا ، گوش کنید مردم علتش این بود ... علتش این است و...
-
گل سرخ و گل زرد
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:36
گل سرخی به او دادم ، گل زردی به من داد برای یک لحظه ناتمام ، قلبم از تپش افتاد با تعجب پرسیدم : مگر از من متنفری ؟ گفت : نه باور کن ،نه ! ولی چون تو را واقعا دوست دارم ، نمی خواهم پس از آنکه کام از من گرفتی ، برای پیدا کردن گل زرد ، زحمتی به خود هموار کنی
-
سوز و ساز
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:35
یک بحر ... سرشک بودم و عمری سوز افسرده و پیر می شدم روز به روز با خیل گرسنگان چو همرزم شدم سوزم : همه ساز گشت و شامم همه روز
-
آهنگی در سکوت
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:33
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت فروغ شب فروز دیدگانم را لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن در تیره چال مرگ دهشتزا امید ناله سوز نغمه خوانم را به تیر آشیاسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم...
-
مجموعه اشعار شکست سکوت
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:10
غریب هنگام پاییز زیر یک درخت ... مردم برگهایش مرا پوشاند و هزاران قلب یک درخت گورستان ... قلب من شد احتیاج گفتم : بگو به من ، ای فاحشه ! که داد به باد شرافت و غرور تو را ؟ ناله از دلش سر داد کای احتیاج زاده ی زر ، مادر فساد لعنت به روح مادر معروفه ی تو باد خدا یک روز که مرده بودم اندر خود زیست گفتم به خدا ، که این خدا...
-
مکافات عمل
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:06
یک شبی در راه دوری ، گرگ پیری بر زمین افتاد و مرد ...!! لاشه ی گندیده ی آن گرگ را کفتار خورد ...!! در دل غار کثیفی پیر کفتار ، زمین مرگ را بوسید و خفت ... قاصدی این ماجرا را با کرکسان زشت گفت ...!!! جسم گند آلود کفتار را کرکسان ، غارتگران خوردند ... لرزه بر دامان کوه افتاد ...!!! سنگها بر روی هم هموار گشت ... کرکسان...
-
لوچ
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:06
دهقان پیر ، با ناله می گفت : ارباب ! آخر درد من یکی دوتا که نیست ، با وجود این همه بدبختی ، نمی دانم خدا چرا با من لج کرده وچشم تنها دخترم را « چپ » آفریده است ؟! دخترم همه چُز را دو تا می بیند ! ارباب پرخاش کرد که بدبخت ! چهل سال است نان مرا زهر مار می کنی ! مگر کور بودی ، ندیدی که چشم دختر من هم «چپ» است ؟! گفت چرا...
-
کابوس
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:05
من از همان نخستین روز تولد ، احساس کردم که تیره بختم ... تنها خدا شاهد است و خود من ، که از همان نخستین روز تولدم پستان مادرم با سرشکی شیرین که امیدواران بزندگی شیرش مینامند به بخت سیاه من میگریست ... بنا بر این تصادفی نیست اینکه من ایمان دارم که بدبختی من یک امر تصادفی نیست ... ...واز همان وقتها ... همانوقتها که تک و...
-
آخرین نوشته
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:04
شش ماه تمام است که در کوچه و پس کوچه ها ویلانم این نامه انعکاس واپسین طپش قلب محنتبار یکی از هزاران زن بیگناه است که اجتماع ، در ظلمت شب احتیاج ، کلمه شرافت را از قاموس زندگیش ربوده است . این نامه آخرین نامه یک فاحشه است کاش نامه رسان هرگز این نامه را به مادر این زن تیره بخت نمی رساند.... مادر جان ! این آخرین نامه...
-
ویرانه
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:02
شبی مست ومستانه می گذشتم از ویرانه ای...!! در سیاهی چشم مستم خیره شد بر خانه ای نرم نرمک رفتم تا لب پنجره ای صحنه ای دیدم دلم سوخت چون پر پروانه ای ... پدری کور و فلج افتاده اندر گوشه ای مادری مات وپریشان همچون دیوانه ای!... پسرک از سوز سرما دندان به هم میفشارد دختری مشغول عیش با مرد بیگانه ای چون به شد فارغ از عیش...
-
نه من دیگر نمیخندم
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:01
نه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم دگر پیمان عشق جاودانی با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت ز قلب آسمان جهل و نادانی به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت تگر ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید شما ،کاندر چمن زار بدون آب این دوران طوفانی بفرمان خدایان طلا ،...
-
درد
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:00
من اگردیوانه ام با زندگی بیگانه ام مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت خراب اندر خراب و خانه بر دوشم اگر فریاد منطق هیچ تأثیری ندارد در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم به مرگ مادرم : مردم شما ای مردم عادی که من احساس انسانی خودرا بر سرشک ساده ی رنج فلاکت بارتان بی شبهه مدیونم میان...
-
مرگ نصیحتها
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 13:55
به هر کس – هر جا ، کوله پشتی گرسنه اش را ارائه داد ، نصیحت بارش کردند! کمال موشش را کرد که به جای نان به روده هایش – به روده های گرسنه اش ، نصیحت بقبولانند ! هم روده ها خندیدند ..... هم نصیحتها.... با کوله پشتی پر از نصیحت و مشتی روده ی خالی ، به راه افتاد. تصادفا ، به گورستانی رسید که در پهنه ی ماتمبارش ، مرده ای را...
-
خاطرات گذشته
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 13:44
تا بدانند سرنوشتش را درچه مایه بر چه پایه باید نهاد تصمیم گرفت خاطرات گذشته اش را بنگارد و به خدمت سرنوشت سازانش بگمارد ... عجبا ! دید که در کلبه نگون بختش - حتی برای نمونه – یک مداد هم ندارد ! از انبار یک تاجر لوازم التحریر شبانه ، یک میلیون مداد به سرقت برد ! وتمامی یک میلیون مداد را تراشید ، چرا که می خواست خاطرات...