تا بدانند سرنوشتش را
درچه مایه
بر چه پایه باید نهاد
تصمیم گرفت خاطرات گذشته اش را بنگارد
و به خدمت سرنوشت سازانش بگمارد ...
عجبا ! دید که در کلبه نگون بختش
- حتی برای نمونه –
یک مداد هم ندارد !
از انبار یک تاجر لوازم التحریر
شبانه ، یک میلیون مداد به سرقت برد !
وتمامی یک میلیون مداد را تراشید ،
چرا که می خواست خاطرات گذشته را
بلاوقفه ، بنگارد...
چرا که نمیخواست خاطرات گذشته را
ناتمام ، بگذارد ...
غرق در دریای پرواز تفکراتی فاقد فرودگاه
با سرکشیدن جرعه شرابی از آه
آغاز بنوشتن کرد...
« خاطرات گذشته » اش در یک جمله پایان یافت :
وآن جمله این بود :
تمامی عمرم را ، تراشیدن مدادها به هدر دادند...
....وسرنوشت سازان
سرنوشت او را
- با مایه گرفتن از سرگذشت او-
بر پایه ( هــــدر) نهادند ...